مرد
مرد شیئیاست که از گِل اختراع شدهاست به سال ۳۷۶۰ پیش از میلاد. در تعریف علمی آن آوردهاند که تودهایاست که به اطراف چیز کردهاند به همراه آن چیز و کُل آن را مرد گویند. لیکن این معنیای عام است که از مرد مستفاد میشود و معنی خاص همان چیز است که گاه ذکر گویند و از آن سبب آن را چنین خوانند که ذکر آن در هر حلقهای بسیار رود. مرد را از خود اختیاری نباشد هر چند که خود پندارد که باشد. ولی زیرکان عالم دانند که اختیارش به دست آن چیز است و لگام آن چیز به دست زن. پس مرد اختیارش به دست زنان است و این قولیاست که در آن تشکیک نتوان کردن. اما مردان را علتیاست که آن را «از خود بیگانگی» خوانند و فیلسوفان مغربزمین نظیر لودویگ فوئرباخ در این باره فرس سخن بسیار راندهاند. در لغت فرنگ به از خودبیگانگی الیاناسیون گویند. مصداق آن این است که مرد عبید و بندهٔ زن است و هر چه زن او را فرماید همان کند بی هیچ سخنی. لیکن چون علت «ازخودبیگانگی» بر وی عارض است پندارد که خود خواسته بودهاست آنچه کرده است و قول زن من باب تذکار بودهاست و بس. کوتاه سخن آنکه پندارد اگر زن چنین نفرمودی مرد همچنان بر همان سبیل رفتی. از آن بتر اینکه مرد خلاف آنچه هست پندارد که زن بر آن سبیل رود که مرد وی را فرماید. لیک نداند که زن به زبان چیزی گوید و در مقام عمل آن کار که خود خواهد کند بی تحاشی و امور باژگونهاست. در کتاب طب ذخیرهٔ گیلانشاهی آمدهاست که بدن مرد خون به اندازه ندارد و اعضا را بر سر انتفاع از خون رقابتیاست. و خون در هر حالی به یک عضو اندر تواند زیاد بودن. فیالمثل یا خون در دماغ که عضو تفکر است تواند بود یا در ذکر که عضو توالد است. چون خون به ذکر رود مرد از تفکر بازایستد و آن اندک قابلیتی که در وی بود از بهر تفکر بهیکبار زائل شود و از آن پس خوب از بد و بد از بتر به هیچ روی باز نتواند دانست. پس در این حال هر آنچه زن وی را فرماید، بیدرنگ سر فرود آورد و آن کند به حکم آن وعده که زن وی را دادهاست.
مردان چون با هم گرد آیند، لاف از بزرگی زنند خلاف زنان که غیبت کنند. در حلقهٔ مردان سخن از زن بسیار رود و هر کس سخنی گوید که اغلب زائیدهٔ پندار است یا بر سبیل آرزو و آن کارهاییاست که با زنان کردهاست و آنچه بر ایشان رانده. مردان را عادت آن است که به نزد یکدیگر زنان را خوار شمارند و با ایشان بهتخفیف سخن گویند و هر مرد که چنین نکند یا ننماید دیگر مردان او را زنذلیل خوانند. لیکن چون مردان را بار دگر با زنان/همسرانشان خلوت دست دهد آن لافها و آن نخفیفها فراموش کرده زانوی بندگی زنند زنان را. و زنان از ایشان درگذارند. زیرا دانند که اینگونه بهتر از مردان سواری گیرند چون طهمورث که سواری گرفتی از دیو.
و بدان که هر گاه مردی به مقامی رسد در پشت وی زنیاست و چون از منزلتی فرو افتد باز در پشت پرده زنیاست. و هر هنر که مرد نماید و هر تفکر که در دقایق کند و هر کلام لطیف که بر زبان راند و هر شعر نیکو که بر کاغذ نویسد علتش زنیاست. لیکن باید دانست که این همواره از روی معاشقه و تغزل نیست و گاه تواند که از تنفر باشد و حالات دگر که در این مختصر گفته نیاید. و از علمای مغربزمین زیگموند فروید در این باره سخن بسیار راندهاست و بیاضها تسوید کردهاست.
از دوران باستان رسم بر این بودهاست که همه کار طاقتفرسا زنان فرمودهاند مردان را. مرد به حکم طبیعت شکارگر است و قوت کاشانه او آورد و دفع دشمن او کند و در کنسرو و مربا و خیارشور او باز کند و زباله او بر در نهد و دیگر کارهای دشخوار نیز کند و اینکه گفتهاند آفریدگار زن را آفرید از برای مرد، خبطی عظیم کردهاند و راست این است که آفریدگار مرد را آفریدهاست از برای خدمتگزاری زن.
منابع[ویرایش]